جدول جو
جدول جو

معنی روزی گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روزی گردانیدن
(تَ وَسْ سُ جُ تَ)
قسمت کردن: گفت الهی این خانه را شهر ایمن گردان و اهل این شهر را از میوه ها روزی گردان. (قصص الانبیاء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رو گردانیدن
تصویر رو گردانیدن
رو گرداندن، از کسی یا چیزی روی برگردانیدن، پشت کردن، اعراض کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تُویَ دَ)
روی گرداندن. (فرهنگ فارسی معین) (یادداشت مؤلف). اضراب. لفت. لفته. (یادداشت مؤلف). ضرب. تلوی. کصوم. طی. هت. (منتهی الارب). اعراض. تصییر. (ترجمان القرآن). رجوع به روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ شُ دَ)
روان کردن: اظعان،روان گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). اماعه، روان گردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به روان کردن شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
روشن گرداندن. تنویر. (دهار). نورانی ساختن. تابان کردن. ازهار. درخشان و رخشان ساختن. (از یادداشت مؤلف) : آفتابی بدان روشنایی که به نوزده درجۀ سعادت رسیده بود جهان را روشن گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). دستهای راست دادند... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312) ، جلا دادن. صیقل زدن. روشن کردن: ذوالقرنین بفرمود تا آن سوزن در جایی بمالیدند تا سیاه شد باز پیش رسول فرستاد رسول آن را روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 194). آنگاه سامری آمد و گوساله رابیرون آورد و روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 113).
- روشن گردانیدن آواز، صافی کردن آن. صاف کردن آن: طعامها که آواز را روشن و صافی گرداند باقلی است و مویز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به روشن کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دُ رُ کَ دَ)
روا کردن. رجوع به روا کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو شُ دَ)
روزی دادن: گفت بار خدایا در آن وقت که پیش زکریا بودم بی رنج بمن روزی میرسانیدی. (قصص الانبیاء). و رجوع به روزی رساندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ کَ / کِ)
رو گرداندن. گذاشتن و ترک کردن. (ناظم الاطباء). اعراض کردن. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 44). روی گردانیدن. اعراض. لهیان. (یادداشت بخط مؤلف) : ذأر، رو گردانیدن از چیزی. (منتهی الارب). فجر، فجوره، فجره، رو گردانیدن از حق. (منتهی الارب). و رجوع به رو گرداندن و روگردانی و روی گرداندن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ وَلْ لی کَ دَ)
روگردان شدن. روی گردانیدن. اعراض کردن. پشت کردن:
سفله گو روی مگردان که اگر قارون است
کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود.
سعدی.
گر بندۀ خود خوانی رفتیم به سلطانی
ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی.
سعدی.
یک روی زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم.
سعدی.
- روی گرداندن از کسی یا چیزی، اعراض کردن از آن. روی برگردانیدن. پشت کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
به گردوی گویید خونم ازوی
بخواه و مگردان از این کار روی.
فردوسی.
ای دوست مرا دید همی نتوانی
بیهوده چرا روی ز من گردانی.
فرخی.
کاین سفله جهان به گرد آن گردد
کاو روی ز روی او بگرداند.
ناصرخسرو.
عاشق از تیر اجل روی نگرداند و من
کی بترسم که بدوزم نظر از روی تو من.
سعدی.
طالب آنست که از شیر نگرداند روی
تانباید که به شمشیر بگردد رایت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از روی گردانیدن
تصویر روی گردانیدن
اعراض کردن، پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی گردانیدن
تصویر قوی گردانیدن
نیرومندکردن، استوارکردن
فرهنگ لغت هوشیار
یا روی گرداندن از کسی یا چیزی اعراض کردن از آن روی برگردانیدن پشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی گرداندن
تصویر روی گرداندن
((گَ دَ))
پشت کردن، دوری کردن
فرهنگ فارسی معین